۱۳۹۱ مرداد ۷, شنبه






سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

نظیردوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست

صبا زحال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست

نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه خاک سبوست

مگر تو شانه زدی زلف عنبر افشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبر بوست

نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سرو بن که بر لب جوست

رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست

زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست

نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست