۱۳۹۱ تیر ۲۳, جمعه







عمریست تا براه غمت رو نهاده ایم
روی و ریای خلق به یکسو نهاده ایم

طاق و رواق مدرسه و قیل و قال علم 
در راهِ جام و ساقی و مَهرو نهاده ایم

هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده ایم
هم دل بدان دو سنبل هندو نهاده ایم

عمری گذشت تا به امّید اشارتی
چشمی بدان دو گوشۀ ابرو نهاده ایم

ما ملک عافیت نه به لشگر گرفته ایم
ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده ایم

تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمۀ جادو نهاده ایم

بی زلف سرکشش سر سودائی از ملال
همچون بنفشه بر سر زانو نهاده ایم

در گوشۀ امّید چون نظّاره گان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم

گفتی که حافظ دل سرگشته ات کجاست
در حلقه های آن خم گیسو نهاده ایم