من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن
بلائی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم
اگر بر من نبخشائی پشیمانی خوری آخر
بخاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم
قدت گفتم که شمشادست بس خجلت ببار آورد
که این نسبت چرا کردیم و بهتان چرا گفتیم
جگر چون نافه ام خون گشت کم زینم نمی باید
جزای آنکه با زلفت سخن از چین خطا گفتیم
تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار در نگرفت
زبد عهدی گل گوئی حکایت با صبا گفتیم