۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه





‫چو آفتاب می از مشرق پیاله بر آید 
 ‫زباغ عارض ساقی هزار لاله بر آید  
 
‫نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل
‫چو از میان چمن بوی آن کلاله بر آید
 
‫حکایت شب هجران نه آن حکایتیست
‫که شمه ای زبیانش بصد رساله بر آید
 
‫زکرد خوان نگون فلک طمع نتوان داشت
‫که بی ملامت صد غصه یک نواله بر آید

بسعی خود نتوان برد پی بگوهر مقصود
‫خیال باشد کاین کار بی حواله بر آید
 
‫گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان
‫بلا بگردد و کام هزار ساله بر آید
 
‫نسیم زلف تو چون بگذرد بتربت حافظ
‫زخاک کالبدش صدهزار لاله بر آید