۱۳۹۰ مهر ۲۴, یکشنبه






بازآی ساقیا که هوا خواه خدمتم
مشتاق بندگیّ ودعاگوی دولتم

زانجا که فیض جام سعادت فروغ تست
بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم

هرچند غرق بحر گناهم زصد جهت
تاآشنای عشق شدم زاهل رحمتم

عیبم مکن برندی وبدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت زدیوان قسمتم

می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسید زمیراث فطرتم

من کز وطن سفرنگزیدم بعمر خویش
درعشق دیدن تو هواخواه غربتم

دریا وکوه در ره من خسته و ضعیف
ای خضر خجسته پی مدد کن به همّتم

دورم بصورت از در دولت سرای تو
لیکن بجان و دل ز مقیمان حضرتم


حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان
در این خیال ار بدهد عمر مهلتم