۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه







بکوی میکده یارب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد وساقی و شمع ومشعله بود

حدیث عشق که ازحرف وصوت مستغنی است
به ناله دف ونی درخروش ولوله بود

مباحثی که درآن مجلس جنون میرفت
ورای مدرسه وقال وقیل مسئله بود

دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی
زنامساعدی بختش اندکی گله بود

قیاس کردم وآن دوچشم جاودانه مست
هزارساحرچون سامریش درگله بود

بگفتمش به لبم بوسه ای حوالت کن
بخنده گفت کِیَت با من این معامله بود

دهان یار که درمان دردِ حافظ داشت
فغان که وقت مروّت چه تنگ حوصله بود








۱۳۹۱ اردیبهشت ۳, یکشنبه




اگر بکوی تو باشد مرا مجال وصول
رسد بدولت وصل تو کارمن به اصول

قراربرده زمن آن دونرگس رعنا
فراغ برده زمن آن دو جادوی مکحول

چوبر درِتو منِ بینوای بی زر و زور
به هیچ باب ندارم ره خروج ودخول

کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم
که گشته ام ز غم وجور روزگار ملول

منِ شکستۀ بدحال زندگی یابم
در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول

خرابتر زدل من جای تو نیافت
که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول

دل ازجواهر مهرت چو صیقلی دارد
بود ز رنگ حوادث هر آینه مصقول

چه جرم کرده ام ای جان و دل به حضرت تو
که طاعت منِ بیدل نمیشود مقبول

به دردِ عشق بساز و خموش کن حافظ
رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول















۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه







چه مستیست ندانم که روبما آورد
که بود ساقی و این باده ازکجا آورد

تونیز باده به چنگ آرو راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد

دلا چو غنچه شکایت زکاربسته مکن
که بادِصبح نسیم گره گشا آورد

رسیدن گل نسرین به خیروخوبی باد
بنفشه شادوکش آمد سمن صفا آورد

صبا به خوش خبری هد هد سلیمان است
که مژدۀ طرب از گلشن سبا آورد

علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست
برآرسر که طبیب آمد و دوا آورد

مریدِ پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد

به تنگ چشمی آن ترک لشگری نازم
که حمله بر منِ درویش یک قبا آورد

فلک غلامی حافظ کنون به طوع کند
که التجا به درِ دولت شما آورد





 



۱۳۹۱ اردیبهشت ۱, جمعه






زاهدخلوت نشین دوش به میخانه شد
ازسرپیمان برفت باسرپیمانه شد

صوفی مجلس که دی جام وقدح می شکست
باز به یک جرعه می عاقل وفرزانه شد

شاهدعهدشباب آمده بودش بخواب
بازبه پیرانه سر عاشق ودیوانه شد

مغبچه ای میگذشت راهزن دین و دل
درپی آن آشنا ازهمه بیگانه شد

آتش رخسارگل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد

گریه شام وسحر شُکر که ضایع نگشت
قطره بارانِ ما گوهریکدانه شد

نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه اورادما مجلس افسانه شد

منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل برِ دلدار رفت جان برِ جانانه شد










۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه




گردست دهدخاک کف پای نگارم
برلوح بصرخطّ غباری بنگارم

بر بوی کنار توشدم غرق وامید است
ازموج سرشکم که رساند بکنارم

پروانۀ اوگر رسدم درطلب جان
چون شمع هماندم بدمی جان بسپارم

امروز مکش سر زوفای من و اندیش
زان شب که من از غم بدعا دست برآرم

زلفین سیاه تو بدلداری عشّاق
دادند قراری وببردند قرارم

ای باد ازآن باده نسیمی بمن آور
کان بوی شفابخش بود دفع خمارم

گرقلب دلم را ننهد دوست عیاری
من نقد روان در دمش از دیده شمارم

دامن مفشان ازمن خاکی که پس از من
زین درنتواند که بَرَد باد غبارم

حافظ لب لعلش چومرا جان عزیزست
عُمری بودآن لحظه که جان را بلب آرم








۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه





گفتند خلائق که توئی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی

شیرین تر از آنی به شکر خنده که گویم
ای خسروخوبان که تو شیرین زمانی

تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

صدبار بگفتی که دهم زان دهنت کام
چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی

گوئی بدهم کامت و جانت بستانم
ترسم ندهی کامم وجانم بستانی

چشم تو خدنگ از سپر جان گذارند
بیمار که دیدست بدین سخت کمانی

چون اشک بیندازیش از دیدۀ مردم
آنرا که دمی ازنظرخویش برانی







۱۳۹۱ فروردین ۲۵, جمعه




تحصیل عشق ورندی آسان نمود اوّل
آخربسوخت جانم در کسب این فضائل

حلّاج برسر دار این نکته خوش سراید
ازشافعی نپرسید امثال این مسائل

گفتم که کی ببخشی برجان ناتوانم
گفت آنزمان که نبود جان در میانه حائل

دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیّه السَّجایا محموده الخصائل

در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت
واکنون شدم بمستان چون ابروی تو حائل

از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم
وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت زائل


ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخمست
یارب ببینم آن را درگردنت حمائل










۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه



   
دانی که چنگ وعودچه تقدیرمی کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند

ناموس عشق و رونق عشّاق میبرند
عیب جوان وسرزنش پیرمی کنند

جز قلب تیره هیچ نشد حاصل وهنوز
باطل در این خیال که اکسیر می کنند

گویند رمز عشق مگوئید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقدیر می کنند

ما از برون در شده مغرورصدفریب
تاخود درون پرده چه تدبیر می کنند

تشویش وقت پیر مغان میدهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر می کنند

صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می کنند

قومی به جِدّ و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می کنند

فی الجمله اعتماد مکن برثبات دهر
کاین کارخانه ایست که تغییر می کنند

می خور که شیخ وحافظ و مفتی ومحتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند








۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه







رسید مژده که آمد بهاروسبزه دمید
وظیفه گربرسد مصرفش گلست و نبید

صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید

زمیوه های بهشتی چه ذوق دریابد
هرآنکه سیب زنخدان شاهدی نگزید

مکن زغصه  شکایت که در طریق طلب
براحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید

ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز
که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید

چنان کرشمه ساقی دلم از دست ببرد
که باکسی دگرم نیست برگ گفت وشنید

من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پیر باده فروشش بجرعه نخرید


بهار میگذرد  دادگسترا دریاب
که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید