۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه




اگر آن طائر قدسی ز درم باز آید
عمر بگذشته به پیرانه سرم باز آید

دارم امید برین اشک چو باران که دگر
برق دولت که برفت از نظرم باز آید

آنکه تاج سر من خاک کف پایش بود
از خدا می طلبم تا بسرم باز آید

خواهم اندر عقبش رفت بیاران عزیز
شخصم ار باز نیاید خبرم باز آید

گر نثار قدم یار گرامی نکنم
گوهر جان بچه کار دگرم باز آید

کوس نو دولتی از بام سعادت بزنم
گر ببینم که مه نو سفرم باز آید

مانعش غلغل چنگست و شکر خواب صبح
ور نه گر بشنود آه سحرم باز آید


آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ
همّتی تا بسلامت ز درم باز آید










۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه





اگر بباده مشکین دلم کشد شاید
که بوی خیر ز زهد ریا نمی آید

جهانیان همه اگر منع من کنند از عشق
من آن کنم که خداوندگار فرماید

طمع ز فیض کرامت مَبُر که خلق کریم
گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید

مُقیم حلقۀ ذکر است دل بدان امید
که حلقه ز سر زلف یار بگشاید

ترا که حسن خداداده هست و حجلۀ بخت
چه حاجتست که مشاطه ات بیاراید

چمن خوشست وهوا دلکش است و می بیغش
کنون بجز دل خوش هیچ در نمی یابد

جمیله ایست عروس جهان ولی هش دار
که این مخدّره در عقد کس نمی آید

بلا بگفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر
بیک شکر زتو دلخسته بیاساید


بخنده گفت که حافظ خدایرا مپسند
که بوسۀ تو رخ ماه را بیالاید













۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه



 
فاش می گویم و از گفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم

سایۀ طوبی و دلجوئی حور و لب حوض
بهوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چکنم حرف دگر یاد نداد استادم

کوکب بخت مرا هیچ منجّم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

تا شدم حلقه بگوش درِ میخانۀ عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل بجگر گوشۀ مردم دادم


پاک کن چهرۀ حافظ بسرِ زلف ز اشک
ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم











۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه




دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجّاده شراب آلوده

آمد افسوس کنان مغبچۀ باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده

شست و شوئی کن وانگه بخرابات خرام
تا نگردد زتو این دیر خراب آلوده

بهوای لب شیرین دهنان چند کنی
جوهر روح بیاقوت نُداب آلوده

بطهارت گذران منزل پیریّ ومکن
خلعت شیب چو تشریف شراب آلوده

پاک و صافی شو و از چاه طبیعت بدر آی
که صفائی ندهد آب تراب آلوده

گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده

آشنایان ره عشق درین بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده


گفت حافظ لُغُز و نکته بیاران مفروش
آه ازین لطف به انواع عتاب آلوده
















 

۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه




لعل سیراب بخون تشنه لب یار منست
وز پی دیدن او دادن جان کار منست

شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار منست

ساروان رخت بدروازه مبر کان سر کو
شاه راهیست که منزلگه دلدار منست

بندۀ طالع خویشم که در این قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار منست

طبلۀ عطر گل و زلف عبیر افشانش
فیض یک شمّه ز بوی خوش عطار منست

باغبان همچو نسیمم ز درِ خویش مران
کابِ گلزار تو از اشکِ چو گلنار منست

شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگسِ او که طبیب دل بیمار منست


آنکه در طرز غزل نکته بحافظ آموخت
یار شیرین سخن نادره گفتار منست