۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه




دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجّاده شراب آلوده

آمد افسوس کنان مغبچۀ باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده

شست و شوئی کن وانگه بخرابات خرام
تا نگردد زتو این دیر خراب آلوده

بهوای لب شیرین دهنان چند کنی
جوهر روح بیاقوت نُداب آلوده

بطهارت گذران منزل پیریّ ومکن
خلعت شیب چو تشریف شراب آلوده

پاک و صافی شو و از چاه طبیعت بدر آی
که صفائی ندهد آب تراب آلوده

گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده

آشنایان ره عشق درین بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده


گفت حافظ لُغُز و نکته بیاران مفروش
آه ازین لطف به انواع عتاب آلوده