۱۳۹۱ مرداد ۲۹, یکشنبه




آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست

 خوش می دهد نشان جلال و جمال یار
خوش می کند حکایت عز و وقار دوست

دل دادمش به مژده و خجلت همی برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست

 شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست

 سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست

 گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست

کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست

 ماییم و آستانه عشق و سر نیاز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست

 دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
منت خدای را که نیم شرمسار دوست