۱۳۹۲ آذر ۹, شنبه




جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست

عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم
که تیغ ما بجز از ناله‌ای و آهی نیست

چرا ز کوی خرابات روی برتابم
کز این به هم به جهان هیچ رسم و راهی نیست

زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست

غلام نرگس جماش آن سهی سروم
که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست

چنین که از همه سو دام راه می‌بینم
به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست

خزینه دل حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست


۱۳۹۲ آذر ۵, سه‌شنبه


 
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد


گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد


سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد

 بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
 
حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد


۱۳۹۲ آذر ۳, یکشنبه

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
  ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار

نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو
 نامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیار

 تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار

به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار

 گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
   بهر آسایش این دیده خونبار بیار

دل دیوانه بزنجیر نمی آید باز
حلقه یی از خمِ آن طرّه طرار بیار

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
   خبری از بر آن دلبر عیار بیار

 شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار

کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
   عشوه‌ای زان لب شیرین شکربار بیار

روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار

   دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگین کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار



      

۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه








مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند


کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند


ز عطر حور بهشت آن نفس برآید بوی
که خاک میکده ما عبیر جیب کند


چنان زند ره اسلام غمزه ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند


کلید گنج سعادت قبول اهل دل است
مباد آن که در این نکته شک و ریب کند


شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد
که چند سال به جان خدمت شعیب کند


ز دیده خون بچکاند فسانه حافظ
چو یاد وقت زمان شباب و شیب کند