۱۳۹۱ خرداد ۱۰, چهارشنبه












مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست
که به پيمانه کشي شهره شدم روز الست

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبير زدم يک سره بر هر چه که هست

مي بده تا دهمت آگهي از سر قضا
که به روي که شدم عاشق و از بوي که مست

کمر کوه کم است از کمر مور اين جا
نااميد از در رحمت مشو اي باده پرست

بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زير اين طارم فيروزه کسي خوش ننشست

جان فداي دهنش باد که در باغ نظر
چمن آراي جهان خوشتر از اين غنچه نبست

حافظ از دولت عشق تو سليماني شد
يعني از وصل تواش نيست بجز باد به دست