۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه





در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از من و میخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست

شمع دل و دمسازان بنشست چو او برخاست
وافغان زنظر بازان برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوشبو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست



باز آی که باز آید عمر شدۀ حافظ
هر چند که ناید باز تیری که بشد از دست